-
...!!!؟؟؟
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 14:56
هرچی فکر کردم که بعد از این همه تأخیر با چه مطلبی شروع کنم هیچ نتیجه ای نداشت !!!! پس چشمهام رو بستم و با خودم گفتم اولین مطلبی که به ذهنم رسید رو می نویسم ... و اونوقت ... مرا صید نگاهت کن مرا نوش نگاهت کن نگاهی بر صدایم کن که من از رویای تو مستم . اسفند 81 یاد باد آن روزگاران یاد باد
-
عقاب
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1383 09:44
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد. سالها گذشت و عقاب پیر شد. روزی...
-
ای تبسم تشنه لبهای تو...
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 09:46
سخن از مردی است که اگر نبود، کربلا در کرانه های کویری تاریخ کمرنگ می شد و برگهای کتاب مردانگی را هرم عطش، مچاله می کرد! همراهان عزیز به یقین می دانید از که سخن می گویم! اگر جوانمردی می توانست به هیات مجسم مردی درآید و پیش چشمها ظاهر شود، زمره اهل وفا و اخوان پاکباز صفا، بی هراس نام او را می نهادند: عباس سخت سرشناس...
-
و تنها خاطرههاست که...
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 11:43
سالگرد سخت ترین و غمگینترین روزهای عمرمه و عجیب حالم بده...!!!!
-
او می رود دامن کشان....
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 09:46
د وشنبه شب وقتی زنگ زد خداحافظی کنه، وقتی که گفت مارو حلال کنید و ... دلم می خواست بهش می گفتم: خوش به حالت دلم می خواست بهش می گفتم: اونجا که رسیدی جای من هم نفس بکش جای من هم ... دلم می خواست بهش می گفتم: تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است.. اما اون رفت بدون اینکه من حرفی بزنم چقدر...
-
...
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 10:07
همیشه در بازی گرگم به هوا از گرگ شدن فرار می کردیم و اکنون ناخواسته در تمامی بازیها گرگیم بی آنکه از خودمان بترسیم امامن... من از بازی هفت سنگ می ترسم می ترسم آن قدر سنگ روی سنگ بچینم که دیوار سنگی مرا در برگیرد بیا لی لی بازی کنیم که با هر رفتی دوباره برگردیم
-
دلم می خواست...
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 20:36
دلم می خواست اونروز بعد شش ماه که پا توی اون مکان مقدس می ذاشتم توی اون گوشه همیشگیم بغض فرو خوردم رو فریاد می زدم می خواستم هق هق گریه هام رو به گوش خدا برسونم دلم گوشه دنج می خواست تا برای خدا درددل کنم دلم می خواست دو رکعت نماز عشق می خوندم دلم می خواست تمام تنهایم رو داد می زدم اما باز هم با در بسته مواجه شدم ...
-
رویا
جمعه 18 دیماه سال 1383 09:49
اگر رویاهایت شکستند و فرو ریختند بیمناک مباش. بی باک چنان باش که تکه ها را برگیری و به دنیا لبخند بزنی چه ... رویاهایی که چنین آسان می شکنند آسان نیز از نو ساخته می شوند .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 دیماه سال 1383 17:42
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جرم نیست ور تو بنالی جفاست با تمام فراز و نشیبهاش بالاخره سایت مبین هم upload شد بد نیست یه سری بهش بزنی www.mobinsun.com
-
کریسمس مبارک
جمعه 4 دیماه سال 1383 10:16
اسرائیلیها که روزگاری در آرزوی نیل تا فرات بودند در برابر عظمت ملت فلسطین به زانو در آمدند و اینک زبونانه و دزدانه با غصب اموال فلسطینیان ، مبادرت به ساخت دیوار کرده اند این طرح قطعا شکست تئوری صهیونیزم است و .. و حال تو ای مسیح، پیامبر صلح،جان همه مردم جهان را باعشق تعمید ده، بگذار بدانند برای یکدل بودن و انسان ماندن...
-
او می آید؟؟!!!
جمعه 27 آذرماه سال 1383 08:58
برای آمدنت کارم به سکه کشیده شده است اگر شیر آمد روی آمدنت خط خواهم کشید و اگر خط آمد به معنی... ولی... به ظاهر که زور شیر بیشتر است
-
تولد
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1383 10:00
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می کرد... یکسال دیگه هم گذشت اما نه مثل باد... امروز تولد خودم و وبلاگمه خودم رفتم توی 25 سالگی و وبلاگم 1 ساله شد!!! سال سختی رو پشت سر گذاشتم تک تک روزهاش اذیتم کرد اما... بگذریم بعداً دربارش...
-
فطر
یکشنبه 24 آبانماه سال 1383 10:02
عید ؛ میعادی در زمان است. و فطر میثاقی با فطرت! چرا که رمضان دعوتی است به بازیافتن خودِ گمشده ؛ندائی است برای توجه به خدای فراموش شده؛ضیافتی است برای تناول از مانده تقوا و پایان این میهمانی خدایی عید قبول است. عید توفیق بر طاعت و اطاعت عید توبه و تهذیب نفس ,عید ذکرهای شبانه,عید کنترل خواسته ها ,عید محرومان و گرسنگان....
-
قدر
شنبه 16 آبانماه سال 1383 01:25
الهی امشب که شب قدر است همه قرآن به سر می کنند مرا توفیق ده که قرآن به دل کنم.
-
...
جمعه 8 آبانماه سال 1383 10:05
هفته ای که گذشت حالم اصلاًً خوب نبود!!!!!! با این همه سعی می کردم توی محیط کار خودم رو مثل همیشه نشون بدم این کار رو هم به نحو احسن انجام دادم هیچکی نفهمید که درونم چه خبره به جز... برگشت بهم گفت : دو ، سه روزه که کلاًً حالت خوب نیست ! چیزی شده؟ - : نه و اونوقت با شوخی و خنده شروع کرد از دردم حرف زدن خدای من انگار که...
-
باش
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 02:36
با توام ای لنگر تسکین ای تکانهای دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای تمام طیفهای آفتابی! ای کبود ارغوانی! ای بنفش آبی! با توام ای شور! ای دلشوره شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش
-
شیطات
جمعه 1 آبانماه سال 1383 02:40
با اجازه علیرضا رهرو بهشت " دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود . فریب می فروخت . مردم دورش جمع شده بودند ،هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر میخواستند توی بساطش همه چیز بود : غرور ، حرص ، دروغ و خیانت ،جاه طلبی و ... هر کس چیزی می خرید و درازایش چیزی می داد . بعضی ها تکه ای از قلبشان را می...
-
ممنون...ممنون...ممنون
یکشنبه 26 مهرماه سال 1383 03:43
الان ساعت دقیقاً به وقت دیشبه و اومدم فقط برای تو بنویسم نمی دونم کی اینجا می آی ولی مطئنم که دیر یا زود می آیی پس برای تو می نویسم امروز فقط به یه تائید نیاز داشتم که اون رو هم با یه عالمه عطر یاس از توی ناز گرفتم ممنون ممنون ممنون کاش می شد حس اون لحظه رو برات می فرستادم اما... ممنون ،از صمیم دل ممنون دعا کن لیاقتش...
-
خلقت
جمعه 24 مهرماه سال 1383 12:20
روز اول خدا خورشید را آفرید - خورشید چشمانم را می زند روز دوم دریا را آفرید - دریا پاهایم را خیس می کند - باد آدم را قلقلک می دهد روز سوم چمن را آفرید - چمن را نباید زد ، باید نوازشش کرد - و با مهربانی با آن حرف زد - وقتی نهالی را لمس می کنی، تبدیل به یک درخت می شود روز چهارم حیوانات را آفرید - نفسشان گرم است روز پنجم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 مهرماه سال 1383 08:33
برای بازگشت دوباره یه عالمه حرف برای نوشتن دارم اما... عجیب دارم تغییر می کنم...!!!!! راستش جرقه اصلی رو یه دوست، اسفند 81 با کتاب صنوبرهای سرخ زد. کتابی که شاید بیش از 3 بار خوندمش و هر بار... و حالا این جرقه آتیش گرفته !! و این آتیش رو مبین داره شعله ورتر می کنه!!! مبین کیه؟؟ به قول بعضیا مؤسسه مطالعات و تحقیقات...
-
با من بخوان
جمعه 3 مهرماه سال 1383 03:04
این فصل را با من بخوان ،باقی فسانه است این فصل را بارها خوانده ام ،عاشقانه است تصمیم گرفته بودم که دیگه ننویسم ،ننویسم به هیچ وجه ... ولی الان درست لحظه عاشقی یه، لحظه ای که دیگه واقعاً این زمین بی مروت خستم کرده... می خوام پرواز کنم... آره ساعت ، ساعت حرکت اما به کدام سمت جنوب؟ موقعیت کمیل؟ یا نه فکه،دوکوهه؟ شاید هم...
-
ببار باران
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1383 20:46
باران ، ببار که بارش تو التیامی است بر زخمهای کهنه ی دلم . باران ، ببار که باریدن تو مرهمی است بر دردهای سینه ام و ترنم اشکهای تو ، روح خسته بیماری را از گونه هایم می زداید . باران من تو را ناجی فریادها می دانم ، چرا که خیال سبز شدن را در روح خزان زده ی من می پرورانی و عطر طراوت و شادابی را در آسمان بی رنگ روح زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 22:36
ای خدای عشق کاری کن همه انسانها را دوست بدارم . همتی به من بده تا انسان بودن را بیاموزم . بگذار امشب در میهمانی ستارگان حرفی برای گفتن داشته باشم . پرواز را به من بیاموز . رخصت بده تا بپرم ، تا برگ بعدی کتاب عشق را من ورق بزنم . ای کاش زندگی این قدر عمیق نبود . گاهی شنا کردن را از یاد می برم و در عمق زندگی غرق می شوم...
-
بدون شرح
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 22:33
من دل از آهن کنم مشعل بیگانگی روشن کنم خنده را بر روزن شیون کنم جامه بی رغبتی بر تن کنم خاطرات رفته را خرمن کنم و آنگه آن خرمن بسوزم با فراموشی با شراب بیخودی نوشی با کس و ناکس هم آغوشی با فغان سینه گیر خود خموشی خویش را با عشق و با دلدادگی دشمن کنم داستان مرگ دل را نقل هر برزن کنم تا اگر بار دگر از روی او دیدن کنم...
-
فرشته بیکار
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1383 00:29
روزی خواب عجیبی دیدم . دیدم که پیش فرشته ها هستم و به کارهای آنها نگاه می کنم . هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدم که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند . از فرشته ای پرسیدم : شما چکار می کنید ؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز...
-
دوره گرد
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 11:36
یاد دارم در یک غروب سرد سرد می گذشت از توی کوچه دوره گرد دوره گردم دار قالی میخرم دست دوم جنس عالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم کاسه و ظرف سفالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زدو بغضش شکست اول سال است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ سوختم دیدم که بابا پیر بود بد تر از آن خواهرم دلگیر...
-
بهار
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 10:34
خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود هر کسی گمشده ای دارد ، و خدا گمشده ای داشت. هر کسی دو تا است، و خدا یکی بود. هر کسی بدانگونه که "احساسش" می کنند ، هست. "و در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود." خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند؟ و خدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند : زمین را گسترد و دریا را از...
-
شوق بهار
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 13:46
برای بهاری شدن نظاره گر بودن کافی نیست . اینکه کناری بیاستیم و بگذاریم بهار از کنارمان عبور کند و ما فقط تماشاچی باشیم ، هرگز باعث نمی شود که از سرمای جانکاه و افسردگی سرد زمستان نجات یابیم. برای بهاری شدن باید شوق بهاری شدن را در دل کاشت و با تمام وجود به استقبال بهار رفت و مانند شکوفه برای شکوفایی تقلا کرد و مانند...
-
حرفهای ناگفته آخر
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 20:25
این آخر سالی حال و روز خوشی ندارم!!! آخه می دونید سروسامون دادن به یه احساس داغون و یه روح خسته امانم رو بریده چند وقته دنباله یه بندزن می گردم تا این قلب و احساس شکستم رو یه جوری سرهم سوارش کنه !!! نمی گم کسی نبود ... نه خیلی ها تو ی این چند وقت هوام رو داشتن و مراقبم بودن که خدایی نکرده ... از همشون ممنونم از مامان...
-
یک روز عشق
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 21:41
در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند ، آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند . روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند، خسته تر و کسل تر از همیشه . ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت :« بیایید یک بازی کنیم مثلا قایم باشک .» همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی...