اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

با من بخوان

این فصل را با من بخوان ،باقی فسانه است 
این فصل را بارها خوانده ام ،عاشقانه است

 

تصمیم گرفته بودم که دیگه ننویسم ،ننویسم

به هیچ وجه ...

ولی الان درست لحظه عاشقی یه، لحظه ای که دیگه واقعاً این زمین بی مروت خستم کرده...

می خوام پرواز کنم...

آره ساعت ، ساعت حرکت اما به کدام سمت

جنوب؟

موقعیت کمیل؟

یا نه فکه،دوکوهه؟

شاید هم اندیمشک ...؟!!!!

نمی دونم

سرزمین عاشقی کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟

تقصیر من چیه دیر به دنیا اومد؟؟؟!!!

یکی من رو ببره جنوب دارم می میرم

می خوام برم فلسطین

می خوام برم بغداد

می خوام...

چقدر نوشتن سخته...

"حالا ساعت به وقت سنگ چند است

و من تا ساعت چند باید شعر خشم و سنگ بگویم

باران سنگ تا ساعت چند باید ببارد

ساعت، تا ساعت چند باید معطل قصابها شود

بدم می آید از گوساله صهیون

از مرینوس سیاست

از چاقویی که سپیده را قطعه قطعه می کند

به قصاب رای دهید

بغداد، سن پطرزبورگ است و قصاب پسر، هیتلر

1954 را با پنجاه جمع کن

گوساله را با خوک

نجاست را با سیاست امریکایی

تامثل من بدت بیاید از قصاب پسر..."

 

کجاست اونی که بهم فهموند جنگ چی بوده و چی یه؟؟؟!!!

کجاست که ببینه دارم از تشنگی تلف می شم؟؟؟!!!

...!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:29 ب.ظ http://eshgh1.persianblog.com

و الو استقاموا علی الطریقه لاسقینهم ماء غدقا / و اگر بر راه پایداری کردند به آنان آبی سرشار می نوشانیم ( جن ۱۶)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد