نازک آرای تن ساقه گل که به جانش کشتم و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دستها می سایم تا دری بگشایم
به عبث می پایم که به در کس آید
درو دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند