اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

بهشت و جهنم

فردی از پروردگار در خواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد

خداوند  پذیرفت

او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف دیگ بزرگ غذا نشسته بودند
همه گرسنه ناامید و در عذاب بودند
هر کدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید
ولی  دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود
به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند
عذاب آنها وحشتناک بود !

آنگاه خداوند گفت :

 اکنون بهشت را به تو نشان  می دهم

او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد

دیگ غذا ..

جمعی از مردم ..

همان قاشقهای دسته بلند ...

ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند

آن مرد گفت : نمی فهمم !!!

چرا مردم اینجا شادند
در حالی که در اتاق دیگر بدبختند؟

با آنکه همه  چیزشان  یکسان  است؟

خداوند تبسمی کرد و گفت :

خیلی  ساده  است

در اینجا آنها  یاد  گرفته اند  که یکدیگر  را تغذیه  کنند

هر کسی  با  قاشقش  غذا در دهان  دیگری  می گذارد

چون  ایمان  دارد  که  کسی  هست  که  در دهانش  غذایی  بگذارد

بی من مرو

با خیال تو هنوزم

مثل هر روز و همیشه

هر شب حافظه ی من

پر تصویر تو میشه

با من غریبگی نکن

با من که درگیر تو ام

چشماتو از من بر ندار

من مات تصویر تو ام