اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

حس حماقت

بالاخره امتحان ها هم تموم شد

معماری رو با نمره خوب پاس کردم

اما ریاضی مهندسی رو گند زدم هنوز نتیجه اش نیومده اما...

راستش به خاطر از دست دادن مرضیه و امیر ، فتانه و حسین (7 تیر) حسابی همه قاطی کردند

اصلاً شرایط روحی ایم خوب نیست از یه طرف باید تحمل از دست دادن چهار تا عزیزی رو کنی که تازه قرار بود بری عروسی شون

و از طرف دیگه زنگ بزنه بهت بگه یک هفته در ماه خوبه؟

نمی فهمم چرا همه اتفاقات سخت همیشه با هم اتفاق می افته

خیلی جالبه sms زده که :

« هولناک ترین چیزی که به انسان عطا شده است حق انتخاب و آزادی است » (کیرک گور)

در شرایطی که هیچگونه حق انتخابی نداری!!!!!!!!!!!

بهت می گه: تو اولین نفری بودی که درباره این موضوع باهات حرف زدم در صورتی توی حرفهای دوستام متوجه شدم من آخرین این حلقه بودم!

بهم می گه: به نظرت چه جوری این موضوع رو به بچه ها بگم که ناراحت نشن؟

می گه: زنگ زدم باهات مشورت کنم! در صورتی که فهمیدم همه از موضوع خبر داشتند و این نوع حرف زدن فقط برای این بوده که قضیه رو یه جورایی به اطلاع من برسونه!

نمی دونم در مورد من چی فکر می کنه اما...

می گه: ماهی یک هفته ! اما به جز اون زمانهایی که من بهت می گم (چقدر این جمله اذیتم کرد یعنی فقط به درد همین کار می خورم در صورتی که می دونم دیگران بهتر از من به این درد می خورند)

حس خوبی ندارم

می گم : ولی من به مامان اینا نمی گم !!!!! (بر خلاف همیشه)

می گه: من موافق نیستم

مگه من با خیلی چیزهای موافق بودم ؟! ولی کی کار داشت که نظر من چی یه؟؟؟؟

( با اینکه دلم نمی خواهد علی رغم میلش کاری رو بکنم اما مجبورم)

هزار بار التماس کرده بودم که یه شام یا نهار... شاید اگه می دیدنش الان راحت تر بودم اما...

قبلاً این صابون در شرایط بدتر به تنم خورده از پس اون بر اومدم این که دیگه ...

خدا خودش کمکم کنه

الهی رضاً رضاک و تسلیماً لامرک