اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

به برم می شکند

نازک آرای تن ساقه گل که به جانش کشتم و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند

دستها می سایم تا دری بگشایم

به عبث می پایم که به در کس آید

درو دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند

 

میلاد امام رئوف مبارک

این آفتاب شرقی بی کسوف را

ای ماه سجده آر و بسوزان خسوف را

«لا تقربوا الصلوه» بخوان و به هم بزن

این مستی به هم زده نظم صفوف را

نقاره ها به رقص کشاند اهل زهد را

شاعر نمود وصف تو صد فیلسوف را

می ترسم از صفای حرم باخبر شود

حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را

این واژه ها کمند برای سرودنت

باید خودم بپیچم از اول حروف را

روح القدس بیا بنشین شاعری کنیم

خورشید چشمهای امام رئوف را

 

تولد

خیلی حرفه که شب تولدت گوشی موبایلت رو ازت بزنن

حالم حسابی گرفته است

به امید دیدار

و اینک از تو می خواهم بنویسم

از چشمانی که رنگش را از سبزی دشتها به یغما برده است

و از دستانی که با دستان خورشید گره خورده است

از کلامی که با باد هم آغوش

و نگاهی که با آسمان چفت شده است

از وجودی که با نور و محبت و ایمان و خدا شکل گرفته است

ما هیچگاه رفتن تو را باور نمی کنیم

چرا که در جای جای وجودمان رخنه کرده ای

چرا که به ما صداقت و سخاوت و مهربانی را آموخته ای...

تا ابد در خاطرم خواهی ماند

به امید دیدار