-
مرحله ای جدید- دانشگاه جدید
یکشنبه 18 آبانماه سال 1399 09:29
خدای من ، مهربان ترین بی نهایت سپاس بابت تمام نیکی ها و نعمتها و توجه های خاص و ویژه ات به من اه کمترین معبودم دوره قبل سعی کردم تمام تلاشم رو برای بهتر شدن انجام بدم و خب قطعا اگه کمک های شما نبود هیچ نیتجه ای نمی داد ممنونم که مثل همیشه پشتم بودی و تکیه گاهم ممنونم که مثل همیشه جلوتر از تلاش من مسیر رو برام هموار...
-
عمل کولونی
شنبه 3 خردادماه سال 1399 20:29
دقیقا 30 فرودین بود، ساعت 8 صبح وقتی فهمیدم بیمارستان بستری شدید و باید عمل کنید روز سختی بود،روزی که استرس باز هم مهمون دلم شده بود، کلافه و سرگردان و بدون اینکه خبری داشته باشم دست و پا می زدم ازت خبری بگیرم و دلم رو اروم کنم ... حدود 11 بود که رفتید اتاق عمل و حدود 6 شب که برگشتید توی این هفت ساعت نفس کشیدن برام...
-
عمه جان ، عزیزتر از جان
یکشنبه 25 آذرماه سال 1397 14:14
عمه جونم رفت در کمال ناباور و بهت و حیرت ندیدنش ، نبودنش، نداشتنش سخته برام هر چه کویت دورتر ، دل تنگ تر مشتاق تر در طریق عشق بازان مشکل آسان کجااااا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آذرماه سال 1397 09:35
یه سال بزرگتر و یک سال پیر تر با یه عالمه خاطر خوب از یه دوست خوب مهربون و یه همراه و همدل بزرگ و عزیزتر از جان این سال پا به پام اومدند با تمام کج رفتاری ها و غر زدنهام ساختند و فقط لبخند زدند و درست شبه تولدم ... خدایا سپاس به خاطر تک تک ثانیه هایی که بهم مهلت می دی تا بهت نزدیک تر بشم ارباب خوبم، حسین جانم، به تو...
-
لاتاری
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1397 00:08
یه روز خوب با یه دوست خوب با کلی خاطره ...
-
بزرگ شدم هم خودم و هم وبلاگم، یه سال بزرگتر
یکشنبه 12 آذرماه سال 1396 11:34
دلم آنچنان یک دوست ناب و بکر میخواهد, که همه ام را از نگاهم بخواند.. از چشمانم, از حرفهایِ هنوز نگفته ام.... دلم آنچنان میخواهد کنارش فرسنگها قدم بزنم, از همه چیز بگویم و او هیچ نگوید, فقط گوش کند, با من ذوق کند با من بغض کند با من بخندد و با من همه یِ راههایِ امده و نیامده را طی کند.... فرقی نمیکند از چه جنسی, در چه...
-
گذر ایام
دوشنبه 23 مردادماه سال 1396 09:03
سلام روزگار غریبی است همه مون سرگرم دنیای پرزرق و برق شدیم و یادمون رفته برای چی نفس می کشیم
-
ساختمان پلاسکو
شنبه 2 بهمنماه سال 1395 10:26
از پنجشنبه تا حالا بغض توی گلوم گیر کرده نمی دونم چرا نمی تونم قورتش بدم نه دلم میخواد خبری رو بخونم و نه خبری رو بشنوم ولی نمی شه ... تازه این یک هزارم بلای زلزله است مگه گسلهای فعال تهران چند سال دیگه می تونن آروم بنشینن حالم خوب نیست گاهی فکر می کنم کاش می شد گذاشت و از اینجا رفت با تمام اهل و عیال و دوست و رفیق و...
-
تولد
شنبه 13 آذرماه سال 1395 09:18
بزرگ شدم بزرگ نمی دونم بزرگی اندوه میاره یا بچگی شادی فقط می دونم بچه تر بودم شادتر بودم و حالا بزرگ شدم بزرگ
-
این روزها
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1395 14:19
این روزها نمی گذره اما چرا نمیگذره؟؟ باید عادت کنم سالهاس که می گم باید عادت کنم اما نمی دونم چرا عادت نمی کنم
-
انسان
دوشنبه 28 تیرماه سال 1395 10:41
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت . به رقص درآیی ... قصه عشق ، انسان بودن ماست . اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن . فهمیدن احســاس ، کار هر آدمی نیست ...
-
apple watch
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1394 11:02
چند وقتی هست دلم ساعت می خواد یه ساعت اپل می خوام:)
-
اندوه بزرگی ست
سهشنبه 21 مهرماه سال 1394 09:58
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار هشدار که آرامش ما را نخراشی هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی
-
کربلا 8
دوشنبه 29 تیرماه سال 1394 18:17
کربلای شبهای قدر هم عالی بود خدایا ممنونتم بسیار زیادددددددد مسجد کوفه ، لحظه ضربت خوردن حضرت امیر (ع) خدایا باز هم روزی ام کن که من محتاج حسینم (,ع)
-
م ن ی س
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1394 08:37
این انصاف نیست این عدالت نیست این محبت نیست این فقط یه رفع تکلیف اه فقط رفع تکلیف بعد از 16 روز فقط یک ساعت!!!!!!!! . . . حالم اصلا خوب نیست و روز به روز داره بدتر می شه
-
روشن نشد
دوشنبه 11 خردادماه سال 1394 09:20
ریموت کار نمی کنه استارت نمی خوره کاپوت رو می زنم بالا هیچی سرم نمی شه تازه ماشین رو دم مغازه یه بنده خدا هم پارک کردم :( امان چی کار کنم حالا؟؟؟ از اون وقتهاس که با خودم می گم کاشکی ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 09:18
کم کم داشت اینجا رو یادم می رفت!! خیلی وقته اینجا هیچی ننوشتم اصلا خیلی وقته دیگه نوشتن یادم رفته!!! روز و روزگار داره همینطور به سرعت می گذره و من هر روز دارم عاشق تر می شم کمی نفس کشیدن سخت شده و دوری و دوری و دوری و تنهایی و تنهایی و تنهایی ...
-
ارکب بنفسی انت یا اخی
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 08:37
یا عباس جیب الماء لسکینه ... عجیب روز سنگینی بود ... بیچاره کسی که نرفته است کربلا بیچاره تر کسی که نمرده است در حرم . . . بیچاره منم من
-
کربلا (پنجمین سفر)
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 15:07
خدا کنه زودتر شنبه برسه دیگه طاقت ندارم ثانیه ها رو می شمارم ... دعا گویتان هستم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 09:42
دلم عجیب تنهاست تنهای تنها دلش یک جای دنج می خواهد سکوتی عمیق و لحظه هایی آرام ... دل را به دریا سپردم و پارو نخواهم زد خودش می داند کجا بکشاندم با موجها خواهم رفت ...
-
مبارکه
جمعه 18 مهرماه سال 1393 18:33
بهترین دوستم عروس شد براش بهترین ها رو آرزو کردم هر چند که نتونستم توی لباس عروسی ببینمش
-
چهارمین سفر 9-16
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 07:13
دل توی دلم نیست کمی اضطراب دارم و زیاد دلتنگم دلم می خواد هر چه زودتر پا بزارم توی صحن مطهرشون شش ماه دوری زمان زیادی یه ادم رو یاد شش گوشه ات می ندازه از صبح این ذکر افتاده توی ذهنم مگر حسین (ع) عزیز فاطمه (ص) نبود؟!! ... بازم مسافر دعا گوی همه تون هستم
-
صبا خانوم
شنبه 17 خردادماه سال 1393 09:24
خدا جونم ممنون ممنون به خاطر همه خوبی هات ممنون به خاطر عضو جدید خانواده مون «صبا خانوم» خدایا هزاران هزار بار شکر
-
صبا خانوم
شنبه 17 خردادماه سال 1393 09:24
خدا جونم ممنون ممنون به خاطر همه خوبی هات ممنون به خاطر عضو جدید خانواده مون «صبا خانوم» خدایا هزاران هزار بار شکر
-
ترس
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 09:25
ترس از دست دادن سخت تر از از دست دادنه ... می ترسم می ترسم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 09:24
10 ام تا 17 ام سفر سختی بود
-
سال نو مبارک
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1393 16:28
فردا شب چهلم مامان بزرگمه جاشون عجیب توی خونه خالیه خدایش بیامرزد
-
فرصت خوبیه از دست ندید
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 13:39
گروه توسعه ایرانیان از دانشجویان علاقمند به فعالیت های اجتماعی _ اقتصادی جهت همکاری در طرح «سفیران پیشرفت و عدالت » با هدف نوسازی بافت فرسوده و ناپایدار دعوت به همکاری می نماید . http://shamseiranian.com/safiran.aspx
-
تولد خودم و وبلاگم
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 21:11
حسین جان... گذر تک تک این ثانیه های عمرم به قدیمی شدن نوکریت می ارزد وبلاگم ده ساله شد و خودم سی و چهار رو فوت کردم چقدر زود می گذره
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 08:19
از همه اینها مهمتر و در عین حال سخت تر و شکننده تر، کار دیگری است و آن این که نگذاری آتش عطش بچه ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد، نگذاری طنین تشنگی بچه ها به گوش عباس برسد. چرا که تو عباس را می شناسی و از تردی و نازکی دلش باخبری. می دانی که تمام صلابت و استواری ودلیری او، در مقابل دشمن...