اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

انتظار

ای نگار نازنین فاطمه(س)

یادگار آخرین فاطمه(س)

رخ عیان کن مه جبین فاطمه(س)

...

انتظار: دیده به راه دوختن است،

لحظه شمارى کردن براى دیدار کسى یا انجام واقعه اى است،

به امید کسى یا چیزى ماندن است،

چشم داشتن و توقع کارى یا حادثه اى است،

نگران شخص عزیزى یا امر مهمّى بودن است.

انتظار: امیدوارى، چشم به راهى، آمادگى، نگرانى، چشم داشت و درنگ است.

امّا انتظار مهدى(علیه السلام) : همه این ها و فراتر از این هاست.

انتظار مهدى(علیه السلام): ایمان به «غیب» اقرار به «ولایت» و باورداشت حق حاکمیت «قرآن» است.

عصاره «یقین»، چکیده «تقوى» و خلاصه «عمل صالح» است.

عشق به «زیبایى ها»، التزام به «خوبى ها» و شوق به «کمالات» است.

«تلاش» براى «یافتن»، «مقاومت» براى «رسیدن» و «جهاد» براى «ساختن» است.

انتظار مهدى(علیه السلام) : روایت «اشتیاق»، حدیث «جستجو» و قصّه «وصل» است.

انتظار مهدى(علیه السلام) : اقتداى به او، بیعت با او، و سرسپارى به فرمان اوست.

رمز پایدارى، سرّ استقامت و راز جانبازى در راه اوست.

انتظار مهدى(علیه السلام) : «عامل رشد»، «پشتوانه مقاومت» و «ضامن پیروزى» پیروان امامت است.

انتظار مهدى(علیه السلام) : سنگربانى «عقیده»، مرزبانى «اندیشه» و مبارزه در راه

 پاسدارى از «فرهنگ اسلام و ولایت» است.

انتظار مهدى(علیه السلام) : انتظار روز ظهور اوست و انتظار روز ظهور او، انتظار غلبه اسلام و

قرآن است و انتظار غلبه اسلام و قرآن، انتظار تحقق وعده هاى خداوند است.

 

انرژی

امشب پر از انرژی ام

کسی انرژی نمی خواهد؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

بادکنک انرژیم رو به کدوم آدرس بفرستم؟ چه رنگی باشه؟

 

ساقی بیار باده که رمزی بگویمت...

 

باز هم ماریا!!!!

امروز وسط بحث داغ عرفانیمون یه سووال عجیب ازم پرسیدند!

 پرسید: اگه می تونستی خودت انتخاب کنی که در چه دوره ای به دنیا می اومدی کدوم زمان رو انتخاب می کردی؟

خیلی سریع و بدون کوچک ترین مکثی گفتم: تو عصر جاهلیت که دلم نمی خواست حتی با وجود پیامبر(ع)

و بعد با کمی فکر گفتم: دلم می خواست زمان ظهور آقا امام زمان به دنیا می اومدم!!!

قاه قاه خندید و به شوخی گفت: خودخواه

و ادامه داد : خیلی جالبه

پرسیدم: چی؟

گفت: فکر می کردم الان می گی زمان امام حسین اصلاً انتظار همچین جوابی رو نداشتم

گفتم: آره دوست داشتم اما می ترسم شعذب می شدم و اونوقت...

گفت: مطمئن باش تو ماریا نصرانی خواهی ماند!!!!!!!!!!!!!!

...!!!!!!!!!

امروز هم روز کاری یه خوبی بود اما

من از عبور جمعه ها از بوی تنهایی پرم

 

این هفته هم گذشت و من باز شنبه را با دعای عهدت آغاز خواهم کرد به امید  ...

 

یه روز خوب

روزی که اومد برای مصاحبه مدیرعالم برگشت بهم گفت: خانم حسینی خیلی شبیه تواه

و همین یه جمله باعث شد که من و سپیده الان برای هم دو تا دوست صمیمی بشیم

دو تا دوست، مثل دو تا خواهر.

دیشب وقتی که زنگ زد گفت : فردا صبح با کوه موافقی؟

گفتم : آره !!!! (با اینکه هم درس داشتم ، هم حوصله اش رو نداشتم)

قرارمون شد امروز صبح ساعت 7 ، میدون تجریش

اما متاسفانه محاسباتم غلط دراومد و با 40 دقیقه تاخیر سر قرار رسیدم!!!! ) به خریدم شیرکاکائو و کیک جریمه شدم که خب اون رو هم نخردیم!!!!!!!!!!(

سپیده گفت : حالا که دیر کردی حق انتخاب هم نداری!!!خب چاره ای جز اطاعت نداشتم

یه دربست گرفتیم : رفتیم جمشیدیه!!!

شروع کردیم به بالا رفتن ، رفتیم و رفتیم تا جایی که دیگه جاده ای وجود نداشت

 زدیم به کوه و سنگ و شن

تا اینکه یه فکری زد به کله مون: انداختیم تو دره و از یه جای خطرناک( جایی که حتی بز کوهی هم نمی تونه بره البته بلانسبت ما) از کوه اومدیم پایین و رفتیم رو کوه مقابل و رسیدم به جاده های درکه !!!!!!!!!!

درکه رو رفتیم بالا ، بالای بالا

تپه نورالشهدا، کلک چال....

دیگه شده بودیم مایه تعجب همه! از بغل هر کی رد می شدیم یه خسته نباشید محکم بهم می گفت و یه خدا قوت که حسابی به آدم می چسبید

جاتون خالی کوه خیلی خلوت بود ، خلوت و مثل همیشه محشر

هوای تمیز با یه همراه مهربون و صمیمی ، یه همراهی که اگه این چند وقته نبود از پا در اومده بودم (چقدر عشر بهش بدهکارم!!!)

اون بالا بالاها جایی که دیگه خودت بودی و خدای خودت یه ریلکس 20 دقیقه ای همه انرژی از دست رفته رو بهم برگردوند

بهترین کوهنوردی تمام عمرم بود

بهترین ریلکس تمام عمرم

تازه معنی بچه خورشیدی رو فهمیدم

 

عشق ... تنفر

سحر ...علی

مترو صادقیه

وحید

و تنها افسوس

یا قائم

تو طلیعه نوری ، برگی از قرآن ، فرشته ای والاتر از فرشتگان مقرب الهی که جایگاهش را زمین خدا نهاده اند. یوسفی دیگر، که اگر یوسف را تنها زلیخایی عاشق بود تو را دنیایی مشتاقند.

تو چشمه ای از محبتی که سیرابی از تو نشاید. قطعه ای از بهشت که اگر هست همه بازتابی از نور تواند و روشنی نباشد مگر آن که تو از پشت کوههای بلند انتظار بیرون آیی. آقای من، عزیز من در انتظار تو ماندن، همه را به تنگ آورده و لحظه دیدارت رؤیایی بزرگ شده است. یارانت به تیغ جاهلیت کافران گرفتار گشته اند و در خموشی غروب دلتنگ و طولانی ات سخت غمینند. هرشب جمعه به همراهت رو به درگاه معبودشان دست به دعا برمی دارند که ای یکتای بی همتا، تو عنایتی بنما و آن دلداده را به دلدار رسان که اگر بر شکستن است سنگ صبور دل نیز شکست.

اکنون که قلم برداشته ایم و برای تو می نویسیم. باید بگویم که دلهایمان برای جواب پراز محبت تو سخت می تپد که...

" اگر سیلی زند لیلی درمیان آن همه مردم مرا، دل من خوش داردش."