ای عاشق در انتظار چه نشسته ای
در انتظار بادهای پاییزی بارانهای بهاری
برگهای زرد یا شکوفه های ارغوانی
در انتظار کدامی ... انتظار بیهوده است
پنجره را باز کن جدار را بشکن
غبار را بشوی و خاطره ها را به خاطره ها بسپار
تا پایان پایان ها مانده است
این است زندگی
این است روزگار...
کم کم دارم بوی بهار رو حس می کنم