اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

شیطات


با اجازه علیرضا رهرو بهشت

"دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود . فریب می فروخت .مردم دورش جمع شده بودند ،هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر میخواستند

توی بساطش همه چیز بود : غرور ، حرص ، دروغ و خیانت ،جاه طلبی و ... هر کس چیزی می خرید و درازایش چیزی می داد . بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی ها پاره ای از روحشان را .بعضیها ایمانشان را می دادند و بعضیها آزادگیشان را. شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد .حالم را بهم می زد . دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.انگار ذهنم را خواند ، موذیانه خندید و گفت :من کاری با کسی ندارم ، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم . نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد . می بینی؟ آدمها خودشان دور من جمع شده اند .

جوابش را ندادم . آنوقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت : البته تو با اینها فرق می کنی . تو زیرکی و مومن . زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیز فریب می خورند .

از شیطان بدم می آمد . حرفهایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت .

ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ای عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود .دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم  

با خودم گفتم بگذار یکبار هم شده کسی ،چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . 

به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم .
توی آن اما جز غرور چیزی نبود .

جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت .
 فریب خورده بودم، فریب.دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود  !  فهمیدم که آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشته ام .

تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم .
 به میدان رسیدم ، شیطان
اما نبود .

آنوقت نشستم و های های گریه کردم . اشکهایم تمام شد . بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم ، صدای قلبم را .

و همانجا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم ، به شکرانه ی قلبی که پیدا شده بود."

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 05:33 ب.ظ

لعنت بهش .

اسماعیل چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:58 ب.ظ

با یا ای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ول
اشکمون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد