مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد.
سالها گذشت و عقاب پیر شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش، برخلاق جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید:این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد: این عقاب است سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد مرغ است!
سلام خیلی قشنگه خیلی...........ببین به منم یاد میدید چه طوری از این دونه های برف بزارم تو وبم ........راستی اول شدم ....یا حق
سلام عزیز...مرسی که به بلاگم سر زدی....عجب وبلاگ قشنگی داری...آفرین..در اولین فرصت بهت لینک میدم....
سلام. اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده...
سلام خیلی مطلب پر محتوایی بود لذت بردم وبلاگ پر محتوایی دارید موفق باشید در پناه حق(عکسای زیبایی هم استفاده کردید)
یا مقلب القلوب و الابصار ** یا مدبر اللیل و النهار ** یا محول حول و الاحوال ** حول حالنا الی احسن حال ... با سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما دوست عزیز و بزرگوار ...باز فرشته بهاری از راه رسید و بر فراز کوهساران و دشت ها پرواز کرد و عصای جادوئیش را بر کوی و برزن کشید یک بار دیگر ترانه های شادی را بر دل پرندگان الهام کرد و راز شکوفه را بر گوش شاخساران خواند . و سر سبزی و نشاط و باران را برای انسان از بهشت سوغات آورد تا نویدی برای نیکوکاران و مرحمی بر دل های سوخته منتظران باشد... فرا رسیدن نوروز که خود رمز و نشانی از نو کردن دلها و دیده هاست مغتنم می شمارم و برای شما مبارکی و شادی آرزو می کنم... التماس دعا
این حکایت رو قبلا یه خوندم...به هر حال حرفش درسته ولی اعتماد به نفس زیاد از حدم خوب نیست. سال نوت مبارک
بیا باغبان خرمی ساز کن گل آمد در باغ را باز کن
سلام
سال نو مبارک
تعطیلات خوش گذشت؟ نکنه هنوز هم در تعطیلات بسر میبری
در هر صورت امیدوارم سال خوبی داشته باشی