-
از جان طمع بریدن اسان بود لیکن...
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 19:26
خیلی وقتها زمان خداحافظی که میشه دلم میگیره مثل دیروز وقتی داشتم از سعید خداحافظی میکردم یه لحظه همه خاطرات صدرا اومد جلو چشمم و .... سفرت بخیر و بدان که همیشه در خاطرم خواهی ماند
-
اه
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 14:26
از من به شما نصیحت : یا درس بخونید یا کار کنید دو تاش با هم دیونه کننده اس امروز هم نشد برم کلاس خدا بهم رحم کنه!!!!
-
مرگ پایان کبوتر نیست
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 22:54
می رن آدما از اونها فقط خاطرهاشون بجا می مونه... چقدر امروز دلم برای بابام سوخت آره خیلی سخته آدم با دست خودش عزیزش رو به خاک بسپاره اما ... نفرین به تو ای زندگی حالم اصلا خوب نیست
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 11:25
با توام ای لنگر تسکین ای تکانهای دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای تمام طیفهای آفتابی! ای کبود ارغوانی! ای بنفش آبی! با توام ای شور! ای دلشوره شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی دانم! هر چه هستی باش! اما ای کاش ... نه، جز اینم آرزویی نیست : هر چه هستی باش! اما باش
-
زندگی
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 09:11
ای عاشق در انتظار چه نشسته ای در انتظار بادهای پاییزی بارانهای بهاری برگهای زرد یا شکوفه های ارغوانی در انتظار کدامی ... انتظار بیهوده است پنجره را باز کن جدار را بشکن غبار را بشوی و خاطره ها را به خاطره ها بسپار تا پایان پایان ها مانده است این است زندگی این است روزگار... کم کم دارم بوی بهار رو حس می کنم
-
اولین روز
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 18:19
امروز بالاخره رفتم سرکلاس مهندسی کامپیوتر بدون ... عجیب جاش خالی بود عجیب سخت گذشت
-
می خواهمت
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 08:48
ای آیه مکرر آرامش می خواهمت هنوز آری هنوز هم دریای آرزو در این دل شکسته من موج می زند راه به دل بجوی
-
عشق یعنی...
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 19:38
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی بنده فرمان شدن عشق یعنی تا ابد رسوا شدن عشق یعنی گم شدن...
-
محبت...؟؟؟
جمعه 9 دیماه سال 1384 11:45
خیلی سعی کردم به حرفات فکر کنم اما انگار همش یادم رفته!!!!!!!! فقط یه کاسه ماست و یه پنج تومنی رو یادمه .... فقط این یادم که گفتی محبت کن بدون نیاز به پاسخ اما...
-
سومین سالگرد
شنبه 12 آذرماه سال 1384 08:55
انتظار امان را می برد و چشم را به در سفید می کند. لحظه ها را سنگین و نفس کشیدن را سخت می کند. چندانکه عمر طی می شود می پندارم درختی هستم کهنسال که جز پاییز برگریز و زمستان سرد ، بهاری بخود ندیده است. آری بهار را در تو می جویم و انتظار را بر دیده منت ارج می دهم تا تو ... ... نه نامه ام باید کوتاه باشد بی حرفی از ابهام...
-
به گمان من
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 14:31
ژرالدین دخترم: اینجا شب است، یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن، به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تو خی ل ی دورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک...
-
بهار عشق قشنگم...
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 19:12
اولش که فهمیدم خواننده وبلاگم شده عکس العمل عجیبی نشون دادم! حقیقتش دوست نداشتم بیاد اینجا آخه می دونید چی یه؟ دیگه مجبورم حرفام رو با سانسور بنویسم یا حداقل درباره اون و عموش کمتر بنویسم ولی خب بی خیال به هر حال این هم یکی از مشکلات وبلاگه آره باید ورودت رو به دنیای مجازیم تبریک بگم و ... خوش اومدی، ناز قدمت، صفای...
-
می شود
جمعه 27 آبانماه سال 1384 00:59
می توان شکست ها و تلخی های گذشته را فراموش کرد و هرگز به خاطر نیاورد . می توان چهره های زشت و عبوس و رفتارهای ناپسند و آزاردهنده را از یاد برد و دیگر به یاد نیاورد. می توان سرکوفت ها و زخم زبان ها را به خاطر نسپرد . می توان بداخمی ها و نیش زبان های دیگران را به دل نگرفت و فراموش کرد. می توان از دست دادنی ها را از دست...
-
من می مونم چون....
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 15:12
اونروز بهشون گفتم: من برای پول کار نمی کنم برام فرقی نمی کنه حقوقم 1 میلیون باشه یا 1 تومن من بخاطر همکارام کار نمی کنم با وجود اینکه خیلی دوسشون دارم اما برام فرقی نمی کنه همکارم پریسا باشه یا مهرناز یا بهاره من بخاطر مدیرعاملم کار نمی کنم با اینکه برام فوق العاده ارزشمنده اما دلیل موندن من توی موسسه نیست . من بخاطر...
-
آمده ام
جمعه 20 آبانماه سال 1384 22:56
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر نهم گر تو بگویی ام که نی نی شکنم شکر برم
-
بازگشت
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 17:07
یه جورایی کیفم کوکه اما دلم براش تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 13:26
باید کم کم کوچ کنم
-
اللهم عجل لولیک الفرج
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 11:57
جامه التماسم اندازه تن توست، وقتی حجم نازنین یک رویا را به نرمای خواب نیمروز تابستان بر قامت آرزو میکشم و امید، یعنی رسیدن تو که سبک میآیی و گامهایت در همه پنجرهها مانند خورشید طلوع میکند و مانند اذان مهربانی، سبک سبک پر میکشد . در امتداد یک نگاه، جاده تا ابد جاری ست. آخر آن جاده قامت بیبدیل تو ایستاده است ....
-
...
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 17:08
عجیب احساس تنهایی می کنم
-
پاسخ
جمعه 28 مردادماه سال 1384 09:11
در این روز پرشکوه در جواب کلام شما می نویسم می نویسم برای شما با اینکه خوب می دانم هرگز نخواهید خواند ... برایم نوشته اید موفقیت کامل در گرو داشتن قلب و زبانی یکی ست اما ننوشته اید چگونه این قلب و زبان را یکی کنم؟ آخر مگر می شود؟؟؟ گاهی اگر ندای قلبت را به زبان بیاوری سر سرخ به باد می دهی این را به عین تجربه کرده ام و...
-
امید
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 21:06
چقدر محتاج آرامشم چقدر محتاج امیدم یکی کمکم کنه دارم جون می دم
-
ترس
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 18:16
می ترسم و مظطربم و با آنکه می ترسم و مظطربم باز...
-
بخشودگی
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 20:58
نمی دانم ... آنکه به تمنای کودکانه ای آدمی را به مقصود می رساند، چگونه در برابر لابه های بنده ای که سراپا تصرع دیدار در سراپرده دیده پاشیده، سکوت می کند جز به بهانه دیوار سترگ گناهانی که احاطه اش کرده است؟ گاه در روزگاری که هیچ کس پاسخی برای پرسش های پیاپیش نمی یابد، چگونه است که به طرفة العین حسینی در بارگاه بی نهایت...
-
...
شنبه 18 تیرماه سال 1384 21:49
در پیچ و خم زندگی خسته از گذشته هزار راه نرفته پشت سرم هیچ کس نیست همه ی دوستانم مرا فراموش کرده اند خسته شدم از راههای رفته از دروغها از خیلی ها که در رفاقت محبت می کردند اما در باطنشان چیز دیگری بود خسته شدم از دردها از دوست داشتن ها از جوانی از ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 خردادماه سال 1384 17:30
وسیع باش و تنها سربه زیر و سخت
-
انسان
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1384 23:36
ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزه کین پوشانده ست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست؟ و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست؟ و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست
-
غمت در نهان خانه دل نشیند...
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 21:09
انگار مدتی است که احساس می کنم,خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام احساس می کنم که کمی دیر است,دیگر نمی توانم,هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد شوم ؛ انگار فرصتی برای حادثه,از دست رفته است؛ از ما گذشته است که کاری کنیم,کاری که دیگران نتوانند. فرصت برای حرف زیاد است,اما,اما اگر گریسته باشی... آه... مردن چقدر حوصله می...
-
نه گندم و نه سیب
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 12:46
نه گندم و نه سیب « نه گندم و سیب , آدم فریب نام تو را خورد ؛ از بی شمار نام شهیدانت, هابیل را که نام نخستین بود دیگر این روزها به یاد نمی آوری , هابیل نام دیگر من بود . یوسف , برادرم نیز تنها به جرم نام تو چندین هزار سال زندانی عزیز زلیخا بود؛ بتها , الهه ها و پیکر تمام خدایان را , صورتگران به نام تو تصویر می کنند....
-
امید
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 19:37
« آن زمان که روزهای تو ره بدانجا نمی برند که باید وقتی که حجاب ابرهای انبوه آسمان را می دارد و راه که بر آن گام نهاده ای دشوار می گردد و ناهموار باری صبور باش و چون آنکه بر آن می کوشی بر نمی دهد هنگامی که گرفتگی پیشانی بر گشادگی لب فزونی میابد و آن لحظه که می پنداری همه چیز فرو می پاشد صبور باش باری صبور باش نومیدی...
-
طلوع محمد
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 21:47
زمین و آسمان مکه آنشب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید امید زندگی در جان موجودات می جوشید هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود شبی مرموز و رویایی ... شگفتی خانه ام القری در انتظار رویداردی بود شب جهل و ستمکاری به امید طلوع بامدادی بود. ... در آن حال آمنه در عالم سرکشتگی می دید: ببام خانه اش بس آبشار نور...