انتظار امان را می برد و چشم را به در سفید می کند. لحظه ها را سنگین و نفس کشیدن را سخت می کند.
چندانکه عمر طی می شود می پندارم درختی هستم کهنسال که جز پاییز برگریز و زمستان سرد ، بهاری بخود ندیده است.
آری بهار را در تو می جویم و انتظار را بر دیده منت ارج می دهم تا تو ...
...
نه نامه ام باید کوتاه باشد بی حرفی از ابهام و آینه
پس از نو می نویسم :
این هم سومین سالگرد تولد وبلاگم و بیست و ششمین سالگرد تولد خودم
با اینکه دور و ورم خیلی شلوغه ولی عجیب احساس تنهایی می کنم!
شاید راست می گه دارم بزرگ می شم!
چقدر به این تنهایی و سکوت خو کردم و چقدر از شکستنش هراس دارم !
چقدر تغییر کردم!
چقدر دنیا برام کوچیک شده!
چقدر آرزوهام بزرگ شده!
وقتی داشتم شمع های تولدم و فوت می کردم آرزو کردم...
دعا کنید برآورده بشه
راستی یه عالمه هدیه گرفتم اما می دونید چی دلم می خواد ؟!
دلم می خواد یکی با هام بیاد بریم قم !!!
عجیبه نه!!!!
بی خیال ...
مبارکه
salam azizam . khobi ? tavalodet mobarak .movazebe khodet bash