-
دفتر پایین
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 11:20
یه بنده خدایی می گفت : هر جا بری آسمون همین رنگه اما من زیاد باهاش موافق نیستم بعضی وقتها و بعضی جا ها اونقدر گرد و غبار و آلودگی و سوتفاهم و ... هست که باعث می شه آسمون رو به رنگ خودش نبینی ... بگذریم دوران امتحانات تموم شد اما بعدتر از اون بعدش بود نمی دونم یه دفعه چم شد عجیب تلخ شدم تا بیام بفهمم چم شده یه عالمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 13:20
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... خ دا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی...
-
شاعر و فرشته
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 14:45
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت . خدا گفت: دیگر تمام شد. دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود، زمیـن برایش کوچـک اسـت و...
-
در آستانه یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 10:47
عشقبازی به همین آسانی است که گلی با چشمی بلبلی با گوشی رنگ زیبای خزان با روحی نیش زنبور عسل با نوشی کارهموارۀ باران با دشت برف با قلۀ کوه رود با ریشۀ بید باد با شاخه و برگ ابر عابر با ماه چشمهای با آهو برکهای با مهتاب و نسیمی با زلف دو کبوتر با هم و شب و روز و طبیعت با ما عشقبازی به همین آسانی است … … شاعری با...
-
آزاد مرد کربلا
شنبه 20 آذرماه سال 1389 15:08
می دونید چه خصوصیتی حر بن یزید ریاحی رو از آتش دوزخ نجات داد: ادب حر زمانی که امام علیه السلام به حر فرمود : مادر به عزایت بنشیند حر کمی مکث کرد و گفت : مادر شما حضرت فاطمه سلام علیها بوده نمی توانم به ایشان بی احترامی کنم و این شد که به صف یاران امام پیوست و به حقانیت امام شهادت داد و لقب آزاده تا دنیا دنیاست به دوش...
-
انتقام خون حسین چیست؟
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 11:32
شاید زیاد در مورد ظهور حضرت حجت و انتقام خون امام حسین شنیده باشید. امام حسین را خون خدا نامیده اند چرا که خدا خون خواه حسین است. السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره! سلام بر تو ای خون خدا و ای پسر خون خدا! اما آیا انتقام خون سرور شهیدان، کشتن دشمنان ایشان با ذلت و خواریست؟ آیا همین حد، انتقام آن جانفشانی ها و فداکاری...
-
همای
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 10:54
کودکی بودم و دنبال خدا در بیابان، در دشت، در دل جنگل سبز، همه جا میگشتم. کلبهای در گذرم بود، پر از نور که خورشید دگرگونه بر آن میتابید. پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جام شراب به خدا گفت: سپاس آری احساس من این بود خدا آنجا بود، من خدا را دیدم، من شنیدم که خدا گفت: بنوش گوارای وجود...
-
تولد تولد تولدم مبارک
شنبه 13 آذرماه سال 1389 09:36
تولد 31 سالگی خودم و 7 سالگی وبلاگم مبارک
-
الهی نامه
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 10:06
الهی آنکه را عشق نیست ارزش چیست ؟ الهی وای بر من اگر دلی از من برنجد الهی چون در تو نگرم از آنچه کرده ام شرم دارم الهی عاقبت چه خواهد شد و تا ابد چه باید کرد؟ الهی چون تو حاضری چه جویم وچون تو ناظری چه گویم؟ الهی راز نهفتن دشوار است وگفتنش دشوارتر؟ الهی هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم ... مرا از آنچه باید بدانم آگاه...
-
امشب شب مهتابه
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 18:04
آدمها توی زندگی شون دو بار متولد می شن یه بار جسم شون متولد می شه و یه بار دیگه ، یه روز دیگه، یه جایی روحشون متولد می شه امروز تولد ۳ سالگی روح منه خداجون به خاطر تک تک لحظاتش ازت ممنونم
-
...
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 14:37
روزی صدها بار مشق می کنم : درست می شه
-
دریافتی از دعــاى عــرفــه
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 14:22
ای توشه و توان سختی هایم! ای همدم تنهایی هایم! ای فریادرس غم ها و غصه هایم! ای ولی نعمت هایم! ای پشت و پناهم، در هجوم بیرحم مشکلات! ای مونس و مامن و یاورم، در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی! ای تنها امید و پناهگاهم، در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی انتهای تو! ای آنکه در ازای...
-
من یک عاشقم
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 11:11
خانه نیستم ، کلید را همین جا پشت در، زیر گلدان همیشگی گذاشتم، رویایت اگر آمد پشت در نخواهد ماند.
-
برنامه هفتگی
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 16:58
شنبه ساعت 6 از خواب پامی شم نماز بعد یه ذره درس و 7 از خونه می زنم بیرون تا 5 بعداظهر سرکارم بعدش هم تا 7 و نیم شب کلاس تا برسم خونه ساعت 9 اه، فقط می رسم به شام و نماز و یه دوش کوچولو یکشنبه هم تا 5 سر کارم بعدش هم باید بیام برای کلاس چهارشنبه ام جزوه بنویسم اگه وقت بشه یه گوشه چشمی هم به خرده فرمایشات اساتید دانشگاه...
-
این وصل را هجران مکن
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 10:22
خیلی خوشحالم خیلی دارم روی ابرها را می رم الحمدالله رب العالمین
-
مدیریت فناوری و اطلاعات
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 10:57
خدمت دوستان عرض کنم که ارشد هم قبول شدم دیگه کم کم داره کلکسیون دانشگاههام کامل می شه یه دانشگاه آزاد کم داشت که الحمدالله مجوز ورود دادن فقط مونده یه پیام نور که خدا فراگیرش رو خیر بده مثل آب خوردنه راستی یه چیزی : کلاسهای دانشگاهم با کلاسهای mcse ام تداخل داره موندم چه کنم به نظرتون کدومشون رو بپیچونم؟؟؟!!!
-
ارشد
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 14:17
می گن فردا نتایج کنکور ارشد می آِید پس من چرا اینقدر خیالم راحته؟؟؟؟ چرا نه ذوقی ؟ نه شوقی؟ نه دلهره ای ؟ نه ترسی؟ هیچ حسی ندارم
-
من و ناصری و گربه و ...
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 10:38
هر چقدر تا چند ماه پیش این کلاس پنجشنبه هام رو دوست داشتم حالا ازش بدم می آد ، فکر کنم آه یزدان پناه (مدیرعاملم) گرفته آخه بیچاره خیلی از پنجشنبه ها اصرار می کرد که حداقل یه یک ساعتی برم سر کارم من روی خر خودم سوار بودم که نمی تونم کلاسم واجب و مهم و حالا دعا می کنم که ... القصه پنجشنبه این هفته طبق معمول کلاس ساعت...
-
عشق
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 11:10
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت، با هرچه رود راه تو را می توان سرود، بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشود!!! دل روشنی دارم ای عشق! صدایم کن از هرچه می توانی.... صدا کن مرا از صدف های باران، صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن، صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو! بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی...
-
هم ... و هم...
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 10:26
شاید هم ... اینها جدا از هم هستند ولی زمینه ساز همدیگرند.
-
اندیشه های اوشو
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 09:37
می پرسی، "پس چه باید کرد؟ " توصیه ی من این است: فکر نکن که می توانی از جنگ جهانی سوم جلوگیری کنی، فکر نکن که می توانی فقر را تغییر بدهی. فقط می توانی خودت را عوض کنی . طمعت را دور بینداز، آینده را دور بینداز، ذهن را دور بینداز، بیشتر عشق بورز، بیشتر قلبت را بگشا و با دلت زندگی کن. و اگر مردمان زیادی اینگونه...
-
تولد هستی
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 12:44
دیروز تولد هستی کوچولو بود مجبور شدیم هر دو تا شرکت رو تعطیل اعلام کنیم (مامان هستی از همکارهای قدیمه مونه) به قول عادل تعطیل کردن توی ایران کار راحتی یه مراسم جالبی بود حدودا ده تا خانم دو ساعت تمام داشتن دف می زدن و یکی شون دو ساعت تمام داشت اسما حسنی را با صوت زیبا زمزمه می کرد یه عالمه هم مولودی خواندند تعجبم از...
-
هستی
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 15:08
حتما تا حالا برات اتفاق افتاده که دوست داری به کسی کمک کنی اما هر راهی که می ری بسته است!!!! هر راهی رو که بگید امتحان کردم برای هزاران نفر ایمیل زدم اما هیچکسی جوابم رو نداد هنوز ناامید نیستم اینجا می نویسم شاید ... یکی دو هفته پیش یکی از دوستان خوبم زنگ زد و پرسید : توی خارج از کشور آشنا داری؟؟ گفتم: خب آره چطور مگه...
-
بی قرارم
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 09:11
با خودم فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است. اما خدا گفت : «هر چیزی ممکن است» گم شده بودم،گیج بودم،فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت : «من هدایتت خواهم کرد» خود را باختم،فکر می کردم نمی توانم،از عهده اش بر نمی ایم. اما خدا گفت : « تو از عهده ی هر کاری بر می ائی» غمگین بودم،احساس کردم زیر کوهی...
-
برد و باخت
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 10:41
بدانید اگر من مردم کمر عشق به دنیا بستم مرکب عشق به دنیا راندم توشه عشق ز دنیا بردم و به شکرانه عشق رنج ها طی کردم پیچ وخم پیمودم غم فراوان خوردم تا برویانم عشق بذرها افشاندم بارها روییدم بارها پژمردم تا بیاساید عشق خویش را رنجاندم خویش را فرسودم خویش را آزردم تا بنوشانم عشق جام مردم گشتم دل به مردم دادم دل از آنها...
-
مسافر
شنبه 22 خردادماه سال 1389 14:41
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود بر نخواهم گشت. نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی کاش...
-
حرف
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 12:34
هیچ وقت نتونستم در رابطه با خودم با کسی راحت حرف بزنم در رابطه با احساسم در رابطه با خواسته هام در رابطه با مشکلاتم همیشه یه کنایه وایهام توی صحبتهام هست و درست امروز که دلم می خواست با یکی حرف بزنم متهم می شم به همین جرم باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی...
-
کلمات
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 12:38
کلمه ها بر احسا سها و اندیشه ها تاثیر می گذارند احساسها بر افکار وکلمه ها مؤثرند اندیشه ها بر کلمه ها و احساسها تاثیر می گذارند بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود نگوییم : گرفتارم بگوییم : راست می گی؟ راستی؟ نگوییم : دروغ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 خردادماه سال 1389 09:51
امروز از اون روزاست که دلت می خواد به زمین و زمان بد و بیراه بگی حوصله هیچ کسی رو ندارم دلم می خواد داد بزنم خیلی وقته این داد اه توی گلوم گیر کرده دلم از همه جا و همه کس پره فقط دو سه تا خبر خوب شاید شارژم کنه اما کو خبر خوش زهی خیال باطل
-
تو ... مقدسی ... و ابدی ... و لایتناهی
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 10:44
سمت نگاه تو اشتباه بود. همیشه به بیرون نگاه می کردی و ریشه هر اتفاقی را در بیرون از خود جستجو می کردی. جستجویی بی حاصل ... حالا در این سه روز برای اولین بار سمت نگاهت را به درون بازگرداندی ... و دیدی که هر حادثه ای ریشه در درون تو دارد ... و قلبت را پاک کردی ... و ساده تر شدی ... و سادگی یعنی رهایی ... و همین است که...