اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

همای

کودکی بودم و دنبال خدا

در بیابان، در دشت، در دل جنگل سبز، همه جا می‌گشتم.

کلبه‌ای در گذرم بود، پر از نور که خورشید دگرگونه بر آن می‌تابید.

پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جام شراب به خدا گفت: سپاس

آری احساس من این بود خدا آنجا بود، من خدا را دیدم، من شنیدم که خدا گفت: بنوش گوارای وجود 

http://www.4shared.com/get/eWCstwjF/Kudaki_Mastan_Homay.html

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

منم این مقدمه اش رو دوست داشتم .. با اون خونسردی قشنگ ... با یه لبخند خوب.. خیلی خوب خیلی ساده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد