اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

بعد از سی سال

پاییز که از راه رسید اولین تلنگرش رو بهم زد که آهای یارو چیز دیگه ای نمونده امسال هم کم کم داره تمام می شه حواست کجاست؟

با خودم فکر کردم حالا یه دو سه ماهی وقت دارم

اما خیلی زود یه ماهش گذشت

یه ماه دیگه اش هم ...

سردر گم ام

من کی ام؟ چی کارم؟ برای چی اومدم؟ رسالتم چی یه؟ کجا دارم می رم؟ درست دارم می رم؟ ...؟

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ http://rising.blogfa.com

و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن هارا
با خدای خویش
چشم در چشم ِهم، نوش کنیم

مریم دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ http://mmrad.blogfa.com

من امدم
امدم چون بودنم لازم بود
شعر خوبی داره استاد قیصر تو این راستا

می خواهم آسمان را نظاره کنم
و گل تازه از غنچه در آمده را
آمدم تا حواسم باشد که گلهای باغچه کی باز شدند و کی پر پر
آمدم که یاد بگیرم زنده بودن را زندگی کنم

[ بدون نام ] جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ http://amirkaraj.tk

راستی......زیاد فگر شو نکن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد