اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

به نام او که در لحظات عاشقی اشک را به من اهدا کرد

اینجا سرزمین عشق است

من از عشق می گویم، از بهار دلی می گویم که باورم را ساخت و دلم را عاشق کرد.

 از نوبهاری می گویم که تو را به من نشان داد و من از نشان تو، او را باور کردم.

روزگاری در این دیار دلی به سرای عشق رسید، توشه وانهاد،

 دستان را سایبان نگاه کرد و انتهای راه را سنجید.

در باورم نمی گنجید که تو این مسیر را آمدی تا باورهای خالی سالهای تنهایی ام را با من قسمت کنی و نمی دانم چرا من به ذهن تو رسیده بودم؟

در تلاطم نگاه تو، من منتی بودم که باورت را گدایی می کردم

 و تو می دانستی که این سفر برای من سفر یافتن است.

یافتن آنچه در سالهای گذشته از دست داده ام و یافتن آنچه باید توشه آینده ام شود.

تو به ادامه راه نگاه کردی و به جرات اعتراف می کنم من قافله را باخته بودم.

برای من پایانی نبود ، نه از آن جهت که عاشق بودم نه مسلما این نبود که ترس مرا برانگیخته بود

من در باور نگاهت ذوب شدم

آنجا که قد راست کردی و با اشاره ات به من فهماندی که می باید مرد میدان عشق باشم

این دل توست که به دنبال فهمیدن آنچه نمی دانستم مرا تا ناکجاآباد خیال به همراه آورده است

پس من در رویایی ترین لحظه عاشقی دریافتم که

دل، نگاه ، راه، عشق و اشک

همه دست مایه ای می شود برای فهمیدن او.

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.afsos.blogsky.com

سلام حال شما
خیلی زیبا وپراحساس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد