فردی از پروردگار در خواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد
خداوند پذیرفت
او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف دیگ بزرگ غذا نشسته بودند
همه گرسنه ناامید و در عذاب بودند
هر کدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید
ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود
به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند
عذاب آنها وحشتناک بود !
آنگاه خداوند گفت :
اکنون بهشت را به تو نشان می دهم
او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد
دیگ غذا ..
جمعی از مردم ..
همان قاشقهای دسته بلند ...
ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند
آن مرد گفت : نمی فهمم !!!
چرا مردم اینجا شادند
در حالی که در اتاق دیگر بدبختند؟
با آنکه همه چیزشان یکسان است؟
خداوند تبسمی کرد و گفت :
خیلی ساده است
در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند
هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد
چون ایمان دارد که کسی هست که در دهانش غذایی بگذارد
سلام
خیلی متنی که گذاشتی زیبا بود
موفق باشی
همیشه
همه جا
یا علی.
زیبا بود......
سلام دوست عزیز
وب زیبایی داری. معلومه سالهاست که داری می نویسی. از نظرت هم ممنون.
بازم سری به ما بزن
خیلی خوشحالم که با وبلاگت آشنا شدم زیبا نوشتی بازم ادامه بده خیلی خوبه.به من هم یه سر بزن منتظرتم دوست خوبم .به امید دیدار.
سلام
بهشت و جهنم هم در این دنیا هست باشد که ما هم از این بهشت دنیوی و هم از بهشت اخروی بهترین استفاده را ببریم امیننننننننننننننن
موفق و پیروز باشی
سلام
نمی خواید آپ کنید؟؟
شبیه به یک رویاست. متن جالب و آموزندهایست.