اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

...؟؟؟!!!

« انجام کارهای بزرگ انسانهای بزرگ می خواهد.آدمیزاده بزرگ نمی شود مگر اینکه تعالی یابد. کسی که تسلیم به قضاء خداست متعالی می گردد. صابران مسلمند و جهادگران صبور. بدون تدبیر تلاشها بی ثمر است و بدون توکل تدبیرها شمعی خاموش و تنها اهل تقوی توکل کنندگان حقیقی هستند و خداوند مهربان برای سعادت دنیا و آخرت متقین کافی است. ...»

نظرات 6 + ارسال نظر
حضرت عشق *--* روزبه جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام
به مناسبت این روز بزرگ میخونه ی * حضرت عشق *
آپ شد
منتظرتم
منتظرم نذاری زیاد ها ؟
قبانت
موفق باشی
فعلا.......
-----یا حق ! ---------

[ بدون نام ] جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
نوشته ات زیبا بود...کسی که تسلیمه تقدیر باشه و باهاش نجنگه شاید موفق بشه...

دریا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:35 ق.ظ http://daryadarya.blogsky.com

چقدر بی ریا و زلال. خوش به سعادتت.

دفتر عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....

شهرام یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ http://ashagsookooot.blogfa.com/

من دیگه برنمی گردم ‚ اشکات رو هدر نکن
توی این لحظه ی آخر دل رو در به در نکن
من باید برم ولی ‚ تو باید اینجا بمونی
وقت دلتنگی بازم ترانه هام رو بخونی
قد یه چش به هم زدن ‚ قولای تو دووم نداشت
دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت
من مثه ایینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم
اما چشمای مات تو یه اینه رو به روم نذاشت
من ساده فکر می کردم که همیشه با منی
فکر می کردم که میای سایه ها رو پس می زنی
اما تو به اینه و ترا پشت پا زدی
اون ور حادثه ها ‚ تازه سراغم اومدی
قد یه چش به هم زدن ‚ قول ای تو دووم نداشت
دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت
من مثه ایینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم
اما چشمای مات تو یه اینه رو به روم نذاشت

روزبه -- ** حضرت عشق ** جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها می یاد...
انگار نه از یه شهر دور از همه دنیا می یاد...
تا وقتی که در وا میشه لحظه ی دیدن می رسه ......
همه ی حاده ها به سینه ی من می رسه........

حضرت عشق به مناسبت فتح یه آرزو
آپ شد
منتظرتم
فعلا........
----------یا حق ! --------

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد