اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

اشک دل

مرا می شناسی تو ای عشق؟ من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام مهربانی است ...

بوی یتیمی در شامه جهان پیچیده



امروز هم شنیدم ندای هل من ناصر ینصرنی او را ، اما ...

اما جوابی به گوش نمی رسد!!!

...         

وداع با حسین ، وداع با رسول الله است ، وداع با علی مرتضی است ، وداع با حسن مجتبی است

آنچه تو باید اکنون تو از آن وداع کنی ، حسین نیست ، تجلی تمام تعلق هاست اتکاء همه سختی هاست. لنگر کشتی وجود در همه طوفانها و بلاهاست...

دنیا نباشد آن زمان که تو نیستی حسین!

هیچ کس نمی تواند بفهمد که حسین با قلب من چه می کند؟

هیچ کس نمی تواند بفهمد که نگاه حسین در جان من چه می ریزد؟

...

بریده باد دستهای تو مالک!

این شمشیر مالک بن یسر کندی است که بر فرق امام فرود آمده است و انگار باران خون بر او باریده باشد، تمام صورتش را گلگون کرده است .

همه عالم فدای یک تار مویت حسین جان ! برگرد ! این سر و پیشانی بستن می خواهد . این کلاه و عمامه عوض کردن و ... این چشم خون گرفته بوسیدن

شرایط سختی است که سخت تر از آن در جهان ممکن نیست.

حکایت تشنه و آب نیست ، که تشنگی به خوردن آب زایل می شود.

حکایت ظلمات و برق نیست ، که روشنی به ظواهر عالم کار دارد.

حکایت پروانه و شمع نیست، که جسم شمع خود از روح پروانگی تهی است.

حکایت غریبی است حکایت این لحظات که فهم از دریافتن آن عاجز است چه رسد به گفتن و پرداختن آن...

حسین عصاره رحمت خداوند است .

اما مکن ، مگو ، مخواه زینب!

چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ ، چون ماهی به خاک افتاده در تب و تاب بسوز ، اما لب به نفرین باز مکن.

اتمام حجت بکن ! فریاد بزن ، بگو که :« و یحکم ! اما فیکم مسلم!» وای بر شما! آیا در میان شما یک مسلمان نیست !

اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.

بگذار زرعه بن شریک شمشیر را از پشت  بر شانه چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد

بگذار آن دیگری که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیر بشکافد

بگذار سنان بن انس با نیزه بلندش حسین را به خاک بیندازد

بگذار خولی بن یزید اصبحی ، به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود ، به خاک بیفتد و عتاب و ناسزای شمر را تحمل کند

بگذار شمر با دست و پای خو نین از قتلگاه بیرون بیاید ، سر برادرت را با افتخار بر سر و دست بلند کند و به دست خولی بسپارد و زیر لب به او بگوید:« یک لحظه نور چهره او و جمال صورت او آنچنان مرا به خود مشغول کرد که داشتم از کشتنش غافل می شدم. اما به خود آمدم و کار را تمام کردم .این سر! به امیر بگو که کار ، کار من بوده است.»

بگذار...نگاه کن

از اعماق جگر فریاد بزن :« حسین هنوز زنده است نامرد مردمان!»

اما نفرین نکن!!

...

چرا آسمان بر زمین نمی آید و چرا کوهها تکه تکه نمی شوند...

نظرات 4 + ارسال نظر
دنیا سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:47 ب.ظ http://donyayeman.blogsky.com

سلام..خوبی ؟..

پویا مرادزاده سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.pooyamoradzadeh313.persianblog.com

وبلاگ خوب و غنی و زیبایی دارید

دریا چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:49 ب.ظ http://daryadarya.blogsky.com

براستی حسین چقدر غریب است در میان شیعیانش....

ایمان پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:56 ب.ظ http://7day.blogsky

از اینکه به من سر زدید متشکرم بازهم بیا
وبلاگ قشنگی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد