میدانی؟ میدانی از وقتی دلبستهات شدهام
همهجا بوی سیب و بهشت میدهد
هرچه... میکنم چهار خط برای تو بنویسم
میبینم واژهها خاک بر سر شدهاند
هرچه میکنم چهار قدم بیایم
تا به دستهایت برسم زانوهایم میخمد
نه اینکه فکر کنی خستهام
نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه٬ تا آخرش همین است
نگاهت به لرزهام میاندازد
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم