باران ، ببار که بارش تو التیامی است بر زخمهای کهنه ی دلم . باران ، ببار که باریدن تو مرهمی است بر دردهای سینه ام و ترنم اشکهای تو ، روح خسته بیماری را از گونه هایم می زداید .
باران من تو را ناجی فریادها می دانم ، چرا که خیال سبز شدن را در روح خزان زده ی من می پرورانی و عطر طراوت و شادابی را در آسمان بی رنگ روح زندگی ام می پراکنی .
باران دوستت دارم ، چرا که تو مظهر هر پاکی و زیبایی در دنیایی .
بارش تو ، وصل تو ، مراد هر زمینی است .
ای باران ! بیا با من امشب ببار ، چرا که بارش تو گرمی محبت را در دلها شعله ور می سازد و آب را به گلوی خسته ام می رساند و قلبم را از آتش داغ جدایی دور می کند .
ببار
ببار
ببار
ای خدای عشق
کاری کن همه انسانها را دوست بدارم .
همتی به من بده تا انسان بودن را بیاموزم .
بگذار امشب در میهمانی ستارگان حرفی برای گفتن داشته باشم .
پرواز را به من بیاموز . رخصت بده تا بپرم ، تا برگ بعدی کتاب عشق را من ورق بزنم .
ای کاش زندگی این قدر عمیق نبود . گاهی شنا کردن را از یاد می برم و در عمق زندگی غرق می شوم و این همان لحظه است که احساس می کنم وحشت کرده ام .
و اینک ...
چقدر تنهام!!!!!!!!!!
من دل از آهن کنم
مشعل بیگانگی روشن کنم
خنده را بر روزن شیون کنم
جامه بی رغبتی بر تن کنم
خاطرات رفته را خرمن کنم
و آنگه آن خرمن بسوزم با فراموشی
با شراب بیخودی نوشی
با کس و ناکس هم آغوشی
با فغان سینه گیر خود خموشی
خویش را با عشق و با دلدادگی دشمن کنم
داستان مرگ دل را نقل هر برزن کنم
تا اگر بار دگر از روی او دیدن کنم
چشم من در چشمش افتد
دل نلرزد , دل نلرزد ...!