درست یکسال پیش بود که برای اولین بار توی محیط کارم احساسم جیغ کشید و اشکم مثل همین برفی که الان داره می باره ، نه خیلی بیشتر از این، جاری شد.
فکر نکنم هیچ وقت اون روز رو فراموش کنم.
هنوز اثرش روی شیشه عینکم باقی یه...
اون روز اولین باری بود که جلوی ایشون گریه کردم ! خیلی ناراحت شد ولی عکس العمل خاصی نشون نداد ، حرف خاصی هم نزد فقط یه چیزی گفت :
"مسیر تعالی سختی داری" !!!
دلم نمی خواست امروز بیام مبین اما باید می اومدم و این سد رو توی خودم می شکستم
باید امروز برای خودم یه روز خوب بسازم .
باید خاطره پارسال رو به کل فراموش کنم .
با اینکه از حرفهایی که پارسال توی اون اتاق شنیدم برای هیچ کس تعریف نکردم حتی برای دفتر خاطراتم یا حتی اینجا توی وبلاگم به امید اینکه کم کم از ذهنم پاک شه ، خیلی هاش هم از یادم رفته و لی هنوز...
اون حرفها حق من نبود.
با اینکه هیچ دلخوری از سید ندارم اما واقعاً هیچ وقت دیگه دلم نمی خواد باهاش همکار باشم.
معبود من، به خاطر همه تغییراتی که از پارسال تا امسال توی زندگی، کارم، احساسم و ... ایجاد کردی تو را سپاس.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
تو با خدای خویش اندرکار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
?????
سلام خانم
به ما ّهم نکفتی حی شد
به هر حال می کذرد
بنشین بر لب جوی وگذر عمر ببین کاین اشارات زجهان گذران مارا بس