نمی دانم ... آنکه به تمنای کودکانه ای آدمی را به مقصود می رساند، چگونه در برابر لابه های بنده ای که سراپا تصرع دیدار در سراپرده دیده پاشیده، سکوت می کند جز به بهانه دیوار سترگ گناهانی که احاطه اش کرده است؟
گاه در روزگاری که هیچ کس پاسخی برای پرسش های پیاپیش نمی یابد، چگونه است که به طرفة العین حسینی در بارگاه بی نهایت حس «بودن لطیفش» متنعم می شوم به نعمت بزرگی به نام «بخشودگی»!؟
چگونه است که در تمام تلاطم موجی که خروشان بود، مرا به عبور از تحت علامت عزایش رخصت می دهد، جز آنکه بخشودگی اش مرا در آغوش دارد؟! چگونه بگویم که از غرور این تنعم در عرش سرخوشی ام... چگونه!؟