زمین و آسمان مکه آنشب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جان موجودات می جوشید
هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود
شبی مرموز و رویایی
...
شگفتی خانه ام القری در انتظار رویداردی بود
شب جهل و ستمکاری
به امید طلوع بامدادی بود.
...
در آن حال آمنه در عالم سرکشتگی می دید:
ببام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش میچکد رنگین و نورانی
و زین قدرت نمایی ها نصیب او
شگفتی بود و حیرانی
...
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز:
الا ای آمنه ای مادر پیغمبر خاتم!
سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد
سعادت همره جان تو و جان محمد باد
بدو بخشیدیم ای آمنه ای مادر تفوا
صدای دلکش «داوود» و حب «دانیال» و عصمت «یحیا»
بفرزند تو بخشیدیم:
کردار «خلیل» و قول «اسماعیل» و حسن چهره «یوسف»
شکیب «موسی عمران» و زهد و عفت «عیسا»
بدو دادیم: خلق «آدم» و نیروی «نوح» و طاعت «یونس»
وقار و صولت «الیاس» و صبر بی حد «ایوب»
بود فرزند تو یکتا
بود لبخند تو محبوب
سراسر پاک
سراپا خوب.
لولاک کما خلقتالافلاک