دوشنبه شب وقتی زنگ زد خداحافظی کنه، وقتی که گفت مارو حلال کنید و ...
دلم می خواست بهش می گفتم: خوش به حالت
دلم می خواست بهش می گفتم: اونجا که رسیدی جای من هم نفس بکش
جای من هم ...
دلم می خواست بهش می گفتم:
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است..
اما اون رفت بدون اینکه من حرفی بزنم
چقدر تشنمه
تشنمه
آب،آب،آب...
سلام
وبلاگ خوبی داری.کفم برید
به وبلاگ من هم یه سرس بزن
چون به نفعته.
سلام:نمیدونم چرا هر وبلاگی امروز میخونم اینقدر پر لینکه!خلاصه اینکه وبلاگت حرف نداره.فقط اون اسکریپت اولش رو برداری خیلی بهتر میشه!موفق باشی!به ما هم سر بزن!
سلام... بلاگت خیلی قدیمیه چرا من تا حالا ندیده بودمش...به هر حال خیلی قشنگ بود از این به بعد حتما سر میزنم.
راستش همیشه همینطوری بوده....همیشه آدما در گفتن حرفاشون این مشکل رو داشتن مخصوصا در مورد اینجور صحبتها... فکر میکنم معمولا غرور خیلی باعث این قضیه میشه... البته یک چیز دیگه هم که فکر میکنم اینه که همیشه ما انتظار داریم اول از طرف مقابلمون اینو بشنویم و هیچوقت خودمون اول نمیگیم... شاید طرف توام منتظر بود تا تو اول بگی....
فدای تو
سلام خوبی متن زیبا و خوبی بود وبلاگت هم زیباست امیدوارم که دلت شاد باشی به من هم سر بزن قربانت مریم
غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم
ازدیدن نورماه یه عمره بی نصیبیم
غصه نخور مسافراونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی اسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت
فدای بر ق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری
من که خودم میدونم که توچقدر صبوری
غصه نخور مسافر بازم میای به زودی
ما رو بگو چه کردیم از وقتی تونبودی
غصه نخور مسافر توخود اسمونی
درارزوی روزی که بیای وبمونی